شیر کوچولوی ما شیر کوچولوی ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات کودکی شیرشاه

ماجرای پارک نهج البلاغه

1392/7/16 0:09
نویسنده : عاشقش
2,279 بازدید
اشتراک گذاری

 

اول از همه سلام

  

سال گذشته چند روز مونده بود به دو ساله شدنم  که

 

یهویی شروع کردم به جمله بندی با کلمات

 

دیگه برام لزومی نداشت حرفهامو با اشاره بگم

 

تند تند مثل بلبل صحبت میکردم

 

امسال هم تقریبا از همون تاریخ

 

شروع کردم فقط به اندیشمندانه سخن گفتن

 

البته با منطق فراوان

 

که تقریبا همه از تعجب دیگه هیچی نمی تونند بگن

 

و حالا  ماجرای گردش رفتنم

 

فردای جشن تولد  منو بردند پارک نهج البلاغه

 

چون نماشگاهی بمناسبت هفته دفاع مقدس اونجا برپا بود و

 

 بنده هم که عاشق اسلحه و توپ و تانک

 

رفتیم تا من از دیدنشون ذوق زده بشم

 

چون ماشینمون تعمیرگاه بود

 

 همین جوری با سواری رفتیم دم دری از پارک که نزدیک میدان پونک هست

 

وارد پارک شدیم اما اثری از نمایشگاه ندیدیم

 

چون نهج البلاغه پارک خیلی بزرگیه گفتیم حتما جلوتره

 

خلاصه دویدیم ودویدیم اما به نمایشگاه نرسیدیم

 

اونجا بود که متوجه شدیم که اونو انتهای فاز ٢ بر پا کردند

  

ما هم که تابحال از هر دری که نزدیکتر به مسیرمون بود و

 

اونم تازه با ماشین خودمون میومدیم پارک

 

دیگه فرقی واسمون نداشت راهی که اومده بودیم رو برگردیم یا

 

تا انتهای فاز ٢ ادامه مسیر بدیم

 

باید از پل عابر پیاده روی اتوبان همت یعنی انتهای فاز یک

 

 رد میشدیم تازه میرسیدیم به اول فاز 2

 

حالا تصور کنید حال منو با این پاهای کوچولوم و این همه پیاده روی

 

تازه از کنار زمین بازیهاش هم رد شدیم چون دیر شده بود و

 

خسته و اغون بودند

 

حواسمو کاملا پرت کردندتا من اصلا وسایل بازی رو نبینم

 

منم تلافیشو موقع عکس انداختن دراوردم تا تونستم اذیتشون کردم

 

 

واما

 

برای اینکه عذاب وجدان نگیرند از همون روز قرار گذاشتند که

 

پنجشنبه هفته بعد از صبح بیاییم و من حسابی بازی کنم 

 

پنجشنبه که رسید به عهدشون وفا کردند و رفتیم البته از ظهر

 

ولی من حسابی دلی از عزا دراوردم و بازی کردم

 

تا اخر شب هم اونجا بودیم و

 

کلی بخم خوش گذشت

 

 

ولی اخرش بخاطر یه سهل انگاری کوچولوی خودم

 

 زمین خوردم و اینجوری شدم

 

 

دوستتون دارم خیلی زیاد  

 

  

پسندها (1)

نظرات (21)

مامان دوقلوها
16 مهر 92 1:08
وای الهی بمیرم برات چرا مواظب خودت نبودی دلم کباب شد عزیزمی


خدا نکنه خاله جون ، ببوسید سارا جون و ثنا جونم رو
غزل
16 مهر 92 8:33
الهی فدات شم که چون کوچولویی نمیتونی به هیچی اعتراض کنی و سرت کلاه میذارن
اما به جاش بعدا برات تلافی کردند، تو هم مواظب خودت باش خاله جونی دلم ریش خاله جونم ، بازیگوشیتو بکن ولی یه کم هم دقت کن عزیزم
قربون بازی کردنت مخصوصا شن بازیهات



دیگه کوچولو بودن همینه دیگه خاله جون باید چشم بدوزیم به کرم بزرگترها، اشکال نداره خب منم یه روز بزرگ میشم دیگه
مامان مرضیه
16 مهر 92 9:53
قربونت برم صورت زیبات چی شده عزیزم مواظب خودت باش هیرادم. عکسات خیلی قشنگ بودن اندیشمند کوچولو ولی اون عکس آخریه تو ذوقم زد


خدا نکنه خاله جون ، یه وقتها که ادم بازیگوشی کنه پیش میاد دیگه
خاله دنیا
16 مهر 92 11:03
آخی الهی ، شیطون بیشتر مواظب خودت باش

چشم خاله جونم ، دوستت دارم

مامان بردیا
16 مهر 92 11:29
میخواستم بگم لذت بردم از دیدن عکسات اما این آخریه حالمو گرفت. فدای صورت معصوم و خندونت. مرد شدی ماشاا.... امیدوارم ماه صورتت همیشه بدون لک باشه و بدرخشه عزیزم


خدا نکنه خاله جون ، خداروشکر بخیر گذشت ، ممنونم
خاله کمیل . کیان
16 مهر 92 16:10
الهی بمیرم ببین بینیش جکار شده .اون لبای خندونت میکه که حسابی بت خوش گذشته .راستی گلم روزت مبارک


خدا نکنه خاله جون ، ممنونم از لطفتون
عسل
16 مهر 92 16:29
خاله جون فدات بشم یه خورده کنار شیطونیهات بیشتر دقت کن که خدای نا کرده اینجوری صدمه نبینی عزیزم
انشالله همیشه به خوشی و گردش و سلامتی باشی هیراد جون


خدا نکنه خاله جون ،چشم سعی ام رو میکنم ولی یه وقتها نمیشه که بشه
مامان ساجده
16 مهر 92 17:38
الهي بميرم خاله جون دوباره چي شد ي ذره بيشتر مراقب خودت باش عزيزم


خدا نکنه خاله جون ،چیزی نشده که زمین خوردنه همیشه هست ولی جاهای متفاوت اثرات متفاوت بر جا میذاره،اونجا سنگفرشهای بدجنسش یه خورده اینجوری اینجوری بودن
فرناز خاله آرسن جون
16 مهر 92 18:46
وای مــــردم! روزِ ناز کودک است
روز سرمســـــتی و ساز کودک است
کودک است آییــــنه ی دل را صفا
کودک است محصـــولی از عشق ووفا
روزت مبارک باشه خاله


ممنون خاله جونم
دیانا
16 مهر 92 20:30

همیشه به گردشهای خوب خوب و خوشی باشی شیر کوچولو فقط انشالله بازیهات بشکستنک نداشته باشه


مرسی از شما ، انشالله
فرشته
16 مهر 92 22:12
قربونت برم خاله جون همیشه به گردش باشی عزیزم
مثل کوچولوییهای خودم که حسابی شیطونی میکردم و داغون میشدم تو هم کلی شیطونی عزیزم میدونم اذیت شدی ولی کلی خاطرات بچگیمو زنده کردی عزیزدلم ، مواظب خودت باش قشنگم


افرین خاله جون که درکم میکنی ، دوستت دارم
عمه ی سروش
16 مهر 92 23:10
ای واااااای،چرا آخه،الهی خاله فدات شه.از این به بعد بیشتر مواظب باش عزیزم
راستی شما مارو لینک نمیکنید


خدا نکنه خاله جون،
با کمال افتخار لینک شدید
محیا مامان دینا
17 مهر 92 8:52
وای قربونت برم جیگری چرا اینطوری شدی؟


چه جوری شدم خاله ، مگه خودتون کوچولو بودید زمین نخوردید و زخمی نشدید منم همونجوری شدم دیگه
leila
17 مهر 92 20:10







mamane mahdiyar
19 مهر 92 22:01
dorood bar hirad nazanin shirshah kochak omidvaram hamishe baese eftekhar va sarbolandi valedeinet beshi, khoda hefzet kone


mamnon khale jon
مهتاب
20 مهر 92 23:57
عزیزم امیدوارم همیشه به همه خواسته های خوبت چه کوچیک چه بزرگ خیلی راحت برسی
بمیرم برات که اذیت شدی گلم ولی حوشیهای کودکی به همین خطر کردنهاست
دعا میکنم مشکل و غمی توی دلت هیچوقت پیش نیاد عزیز دلم


ممنونم خاله جون ، از دعای قشنگتون هم ممنونم
ستارگان آسمان من
22 مهر 92 2:17
تولد هیراد جون مبارکککک البته با تاخیر چقدر عکسا کوچیکن؟


ممنون خاله جون
الی مامی آراد
22 مهر 92 17:21
همیشه به گردش و شادی الهی فدات بشم اینجوری شدی


ممنونم خاله جونم ، خدا نکنه ، پیش میاد دیگه
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
23 مهر 92 1:33
.....I Love you
....I Love you
...I Love you
..I Love you
...I Love you
..I Love you
.I Love you
.I Love you
.I Love you
..I Love you
...I Love you
....I Love you
.....I Love you
......I Love you
.......I Love you
........I Love you
........I Love you
........I Love you
.......I Love you
......I Love you
.....I Love you
....I Love you
...I Love you
..


منم دوستتون دارم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
23 مهر 92 1:33
عزیزم بیشتر مواظب خودت باش امیدوارم همیشه خوش بگذرونی


چشم ، مرسی خاله خوبم
مهسا مامان نورا
28 مهر 92 16:27
عزیم خوش باشی همیشه به گردش و تفریح


ممنون خاله جونم