ماجرای پارک نهج البلاغه
اول از همه سلام
سال گذشته چند روز مونده بود به دو ساله شدنم که
یهویی شروع کردم به جمله بندی با کلمات
دیگه برام لزومی نداشت حرفهامو با اشاره بگم
تند تند مثل بلبل صحبت میکردم
امسال هم تقریبا از همون تاریخ
شروع کردم فقط به اندیشمندانه سخن گفتن
البته با منطق فراوان
که تقریبا همه از تعجب دیگه هیچی نمی تونند بگن
و حالا ماجرای گردش رفتنم
فردای جشن تولد منو بردند پارک نهج البلاغه
چون نماشگاهی بمناسبت هفته دفاع مقدس اونجا برپا بود و
بنده هم که عاشق اسلحه و توپ و تانک
رفتیم تا من از دیدنشون ذوق زده بشم
چون ماشینمون تعمیرگاه بود
همین جوری با سواری رفتیم دم دری از پارک که نزدیک میدان پونک هست
وارد پارک شدیم اما اثری از نمایشگاه ندیدیم
چون نهج البلاغه پارک خیلی بزرگیه گفتیم حتما جلوتره
خلاصه دویدیم ودویدیم اما به نمایشگاه نرسیدیم
اونجا بود که متوجه شدیم که اونو انتهای فاز ٢ بر پا کردند
ما هم که تابحال از هر دری که نزدیکتر به مسیرمون بود و
اونم تازه با ماشین خودمون میومدیم پارک
دیگه فرقی واسمون نداشت راهی که اومده بودیم رو برگردیم یا
تا انتهای فاز ٢ ادامه مسیر بدیم
باید از پل عابر پیاده روی اتوبان همت یعنی انتهای فاز یک
رد میشدیم تازه میرسیدیم به اول فاز 2
حالا تصور کنید حال منو با این پاهای کوچولوم و این همه پیاده روی
تازه از کنار زمین بازیهاش هم رد شدیم چون دیر شده بود و
خسته و اغون بودند
حواسمو کاملا پرت کردندتا من اصلا وسایل بازی رو نبینم
منم تلافیشو موقع عکس انداختن دراوردم تا تونستم اذیتشون کردم
واما
برای اینکه عذاب وجدان نگیرند از همون روز قرار گذاشتند که
پنجشنبه هفته بعد از صبح بیاییم و من حسابی بازی کنم
پنجشنبه که رسید به عهدشون وفا کردند و رفتیم البته از ظهر
ولی من حسابی دلی از عزا دراوردم و بازی کردم
تا اخر شب هم اونجا بودیم و
کلی بخم خوش گذشت
ولی اخرش بخاطر یه سهل انگاری کوچولوی خودم
زمین خوردم و اینجوری شدم
دوستتون دارم خیلی زیاد