کلی خاطره
در صفحه ٢٥ مجله شهرزاد شماره ٦١ چاپ مهر ماه ١٣٩٢
یکی از عکسهای قشنگم مهمان شده بود
صفحه ای که به عنوان هدیه از طرف نی نی وبلاگ
به شش نفر اول جشنواره نفسگیر تابستانه اختصاص یافته بود
عکس من با همون چشمهای پر از شیطنت و لبخند معروف همیشگیم میدرخشید
منم با دیدن اینکه برای چندمین بار عکسم توی مجلات چاپ شده خرسند بودم که
چشممون به هدیه دیگری که وعده داده بودند هم روشن شد
کارت هدیه یک میلیون ریالی که به آدرسمون ارسال شده بود
یکبار دیگه از همه کسانی که زحمت تبلیغات رو کشیدند تشکر ویژه دارم
نی نی وبلاگ جونم از شما هم ممنونم
البته بیشتر بخاطر امکاناتی که برای ثبت خاطراتمون فراهم کردی
چند وقته لپ تاپ عمه جونی ویروس داره نمیشه ینویسیم خاطرات هم
جمع شد و جمع شد دقیقا مثل درسهای شب امتحان
اونوقت با کلی همت تبدیل شدند به اینها
اول از همه فکر کنم ٢١ مهر بود که
با عمه جونی رفتیم نمایشگاه گلهای پائیزی پارک گفتگو
بر خلاف دفعه قبلی از محیطش خوشم اومد و بهم خوش گذشت
تا تونستم همه جا سرک کشیدم و مخ مسئولین غرفه ها رو کار گرفتم
اونها هم که از من خوششون اومده بود با روی باز پذیرای سوالاتم بودند
بعد از بازدید گلها هم یه عالمه تو پارک بازی و بدو بدو کردم و
عکس گرفتم
موقع تماشای عکسها توی خونه وقتی به عکس پائینی رسیدیم
عمه جون یاد عکسهای اردیبهشت سال ٩١ افتاد
توی عکس سمت چپ من ١٩ ماهه هستم یعنی دقیقا یکسال و نیم قبل
روز عید قربان هم همگی رفتیم پارک جوانمردان
مشتاقانه رفتم سراغ سرسره بزرگی که فعلا فقط توی این پارک دیدم
همراه عمه جون چندباری با کلی هیجان
از طنابهای نردبانی بالا رفتیم و
از سرسره ترسناکش البته نه از نظر من
بلکه از نظر عمه وحشتناک پائین اومدیم
بعد هم کلی گشت و گذار و بازی
پنجم آبان هم رفتیم جشنواره عسل فرهنگسرای اشراق
با اینکه میدونستم زنبورها نیش دارند دوست داشتم توی دستم بگیرمشون
البته قسمت مورد علاقه من غرفه های مربوط به بچه ها بود
چون بهم خیلی خوش گذشت یه روز دیگه هم دوباره رفتیم پیش زنبورها
جمعه ١٧ آبان هم قرار بود فقط بریم شهربازی که
قسمتون دیدن باغ وحش هم شد
چند تا حیوون جدید بعد از عید امسال آورده بودند
از جمله اونها لاما بود که با مهربونی بسیار اینجا دارم پشمک نعارفش میکنم
از اونجایی که تعارف اومد نیومد داره
لاما جان هم کلی پشمک نوش جان کرد
تمساحها قبلا بودند ولی انقدر نزدیک نمیومدند فکر کنم دیگه اجتماعی شدند
جناب مار هم داشت پوست میانداخت
داشتم از قفس شیرها دیدن میکردم که چشمم افتاد به شیرهای کوچولوی با مزه که بعد از عید دنیا اومده بودند
که یهو نمیدونم چی شد که مسئول قفس یکیشون رو اورد داد بغل این خانمه
شیر کوچولو از کار اونها ناراحت شده بود
ولی نمیدونم چرا به من فخـــخخخخخ کرد
با اینکه دوست داشتم منم بغلش کنم ولی از خیرش گذشتیم
و رفتیم رفتیم رسیدیم به قسمتی که فیلها رو اونجا گذاشته بودند
من اولین باری بود که از نزدیک فیل میدیدم
چون قبلا باغ وحشمون فیل نداشت
اونها تنها فیلهای موجود در ایران هستند
بعدش هم رفتیم شهربازی
بعد از کلی این دستگاه و اون دستگاه سوار شدن
باز هم کمی گریه از اونجا جدا شدم
جالب اینجا بود که از شدت خستگی به ماشین نرسیده خوابم برد
چند وقته لپ تاپ عمه جونی ویروس داره نمیشد ینویسیم خاطرات هم
جمع شد و جمع شد دقیقا مثل درسهای شب امتحان
اونوقت با کلی همت تبدیل شدند به اینها
اول از همه فکر کنم ٢١ مهر بود که
با عمه جونی رفتیم نمایشگاه گلهای پائیزی پارک گفتگو
بر خلاف دفعه قبلی از محیطش خوشم اومد و بهم خوش گذشت
تا تونستم همه جا سرک کشیدم و مخ مسئولین غرفه ها رو کار گرفتم
اونها هم که از من خوششون اومده بود با روی باز پذیرای سوالاتم بودند
بعد از بازدید گلها هم یه عالمه تو پارک بازی و بدو بدو کردم و
عکس گرفتم
موقع تماشای عکسها توی خونه وقتی به عکس پائینی رسیدیم
عمه جون یاد عکسهای اردیبهشت سال ٩١ افتاد
توی عکس سمت چپ من ١٩ ماهه هستم یعنی دقیقا یکسال و نیم قبل
روز عید قربان هم همگی رفتیم پارک جوانمردان
مشتاقانه رفتم سراغ سرسره بزرگی که فعلا فقط توی این پارک دیدم
همراه عمه جون چندباری با کلی هیجان
از طنابهای نردبانی بالا رفتیم و
از سرسره ترسناکش البته نه از نظر من
بلکه از نظر عمه وحشتناک پائین اومدیم
بعد هم کلی گشت و گذار و بازی
پنجم آبان هم رفتیم جشنواره عسل فرهنگسرای اشراق
با اینکه میدونستم زنبورها نیش دارند دوست داشتم توی دستم بگیرمشون
البته قسمت مورد علاقه من غرفه های مربوط به بچه ها بود
چون بهم خیلی خوش گذشت یه روز دیگه هم دوباره رفتیم پیش زنبورها
جمعه ١٧ آبان هم قرار بود فقط بریم شهربازی که
قسمتون دیدن باغ وحش هم شد
چند تا حیوون جدید بعد از عید امسال آورده بودند
از جمله اونها لاما بود که با مهربونی بسیار اینجا دارم پشمک نعارفش میکنم
از اونجایی که تعارف اومد نیومد داره
لاما جان هم کلی پشمک نوش جان کرد
تمساحها قبلا بودند ولی انقدر نزدیک نمیومدند فکر کنم دیگه اجتماعی شدند
جناب مار هم داشت پوست میانداخت
داشتم از قفس شیرها دیدن میکردم که چشمم افتاد به شیرهای کوچولوی با مزه که بعد از عید دنیا اومده بودند
که یهو نمیدونم چی شد که مسئول قفس یکیشون رو اورد داد بغل این خانمه
شیر کوچولو از کار اونها ناراحت شده بود
ولی نمیدونم چرا به من فخـــخخخخخ کرد
با اینکه دوست داشتم منم بغلش کنم ولی از خیرش گذشتیم
و رفتیم رفتیم رسیدیم به قسمتی که فیلها رو اونجا گذاشته بودند
من اولین باری بود که از نزدیک فیل میدیدم
چون قبلا باغ وحشمون فیل نداشت
اونها تنها فیلهای موجود در ایران هستند
بعدش هم رفتیم شهربازی
بعد از کلی این دستگاه و اون دستگاه سوار شدن
باز هم کمی گریه از اونجا جدا شدم
جالب اینجا بود که از شدت خستگی به ماشین نرسیده خوابم برد