کاملا متفاوت
سلام به همه دوستهای خوبم
چند وقت پیش عمه جون داشت تلفنی با یکی از دوستهاش صحبت میکرد
منم طبق معمول از فرصت بیشتری که دست داده بود برای شیطونی کردن
استفاده میکردم
اونروز یواشکی یه قرقره نخ برادشته بودم و رفتم یه گوشه تا باهاش بازی کنم که
یهو داد زدم عمه من خودمو دستگیر کردم
یعنی تمام نخهارو پیچونده بودم دور دستها و پاهام
و چون عمه داشت صحبت میکرد نتونست بهم چیزی بگه و گله منو به دوستش کرد
که ببین یه لحظه غافل میشی خرابکاری میکنه
دوستش هم کلی خندید و گفت : ولی این کارش که خیلی بامزه بود
چرا این کارهاش رو توی وبلاگش نمینویسی
عمه جون هم که حسابی از دست من عصبانی بود گفت :
هیراد جون تمام روز در حال انجام دادن کارهای اینجوریه و برای نوشتنش
من فقط باید بشینم پای لپ تاپ و هیچکاری دیگه ای نکنم
ولی تصمیم برنوشتن چند تایی از اونها گرفت
واولیش هنر جدید منه یعنی عکاسی
یعنی هر وقت دستم به دوربین عمه جون برسه برمیدارم و
یا از خودم یا از دیگران عکس میگرم ،
این هم چند تا نمونه از هنر عکاسیم
این هم از هوس من در هوای سرد پائیزی
یه دانشجوی عکاسی هم از من اجازه خواست تا از من عکاسی کنه
با خندیدنم مشکلی نداشت چون همیشه لبخند روی لبمه
چند تا عکس ازصورت شاد من گرفت ،
بعد گفت هیراد جون میشه لطفا اخم کنی
ولی من هر چی سعی کردم موفق به انجامش نشدم
این بزرگترها خواسته هاشون خیلی عجیبه ها
وسط عکاسی چشمهای تیزبینم افتاد به یه خرگوش بزرگ که
آزادانه داشت توی بوته ها برگهارو میخورد
منم رفتم سراغش و هی صداش میزدم
این هم نتیجه دیدن کارتونهای قرن ٢١ (پاندای کونگفو کار)
عمه جون اعتقاد داره من هر وقت لباس اسپایدرمنم رو میپوشم دیگه
غیرقابل کنترل میشم
این هم نشونه اش
این بافتنی که همه اش شکافته شده نتیجه یک هفته زحمت عمه جون بوده
تازگیها اگر جایی مجسمه ببینم مثل همون ژست میگیرم و
عمه جون هم باید از من عکس بگیره
اینجا هم به زور میخوام عصای این پیرمرده رو بگیرم تا
بتونم مثل خودش بشینم
عصا رو نتونستم بگیرم هیچی این پسر بچه هم کتابش رو بهم نمیده
ولی کنار این یکی خیلی راحت مثل خودش شدم
اینها هم کمال همنشینی با عمه جون
من آب هویج رو با پوره های ریزش دوست ندارم و
برای اینکه بخورم عمه جون برام از صافی رد میکنه
حالا دیگه خودم به خوبی یاد گرفتم
یه لحظه عمه جون رفت چیزی بیاره که من با رنده اومدم سراغ سیب زمینی تا
توی آشپزی کمکش کنم
موقع غذا خوردن عمه جون کلی نازمو میکشه
حالا منم میخوام به انگری بردم غذا بدم بخوره
کلی بوسش کردم و قربون صدقش رفتم ولی اون هم دقیقا کار من رو انجام میده
یعنی اصلا نمیخوره و من رو ناراحت میکنه
اینجا هم دارم نماز میخونم
خب عمه جون با چادر نماز میخونه دیگه
و حالا اختراعاهای من
بعد از یاد گرفتن معنای فوتبال و هندبال
یعنی توپی که با دست یا پا با اون بازی میکنند
حالا یه ورزش اختراع کردم به نام شکم بال
یعنی توپی که باید با شکم شوت بشه
اینم جاقلمی با متد جدید
برخلاف اعضای خانواده من تبلیغات تلویزیون رو خیلی دوست دارم
هر چیزی رو هم ببینم میگم برام میخری؟
یه روز هم تبلیغ تنتاک رو نشون میداد با التماس به عمه جون گفتم:
برام یه دونه بخر
عمه هم با تعجب گفت آخه اصلا میدونی این به چه دردی میخوره؟
منم با قیافه عالمانه گفتم :
بله که میدونم برای لاغر کردن شکم هستش
عمه هم بغلم کرد و گفت خب ببین تو لاغری شکم نداری
منم قیافم رو اینجوری کردمو گفتم : نخیر من چاقم شکمم هم خیلی چاق شده
البته چند تا عکس و شیطونیه دیگه هم هستش که فعلا اپلود نشد
که بعدا اضافشون میکنم
راستی شهرزاد این ماه پر بود از عکسهای خوشگل دوستهای من
امیرعلی جونم
متین جونم
باران جونم
سید محمدرضا جونم(که کلی دلم براش تنگ شده )
آخه وبلاگ محمدرضا جون چند ماهیه آپ نمیشه
انشالله سلامت و شاد باشند
دوستتون دارم یه عالمه