شیر کوچولوی ما شیر کوچولوی ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات کودکی شیرشاه

هیراد در مجله شهرزاد

امروز با مامان جون منظرم طبق عادت اول هر ماه رفتیم کیوکس روزنامه فروشی تا شماره جدید شهرزادو بگیریم البته اینبار با اشتیاق بیشتر چون میدونستم عکسم قراره توش چاپ بشه توی صفحه آگهی مربوط به آتلیه سها که اینبار عکسهای نفرات برگزیده جشنواره رمضان وسفره افطارو سفارش داده بودند عکسمو که دیدم مجله رو به هیچکس نمیدادم اخر سر هم با شیطنت رفتم روی میز تلویزیون نشستم و پائین هم نمی اومدم تا اینکه قول گرفتم برام ماهی تازه بگیرند تامن تو دستام بگیرمش انها هم قبول کردند و من هم اومدم پائین ...
1 آذر 1391

بدون عنوان

بیایید در این ماه محرم اشکی نریزیم اما اشک از چهره ی مظلومی پاک کنیم انوقت با افتخار بگوئیم یا حسین ...
30 آبان 1391

یه بار دیگه مجسمه مروی البته با نمایی دیگر

 من یه بار دیگه رفتم کوچه مروی ولی اینبار با شجاعت تمام سریع به خواسته عمه جون لبیک گفتمو رفتم بالای مجسمه و عکس انداختم البته با بک گراندی متفاوت از دفعه قبل نمای پشت عکس چیزی نیست جز شمس العماره واقعا کاخ زیباییه من بازدید از خود کاخو اولین بار نوروز  همین امسال داشتم بعدا عکسهای اون موقع رو هم براتون میذارم اونموقع هم خیلی خوش گذشت چون همش من میدوئیدم و همه بدنبال من بگذریم حالا عکسهامو ببینید اونم با تیپ زمستونی ...
29 آبان 1391

یه رقم جالب تو سن و سال من

  سلام ثانیه ها گذشت و گذشت تا به امروز رسید یعنی سی ام آبان ١٣٩١ حوالی ساعت دو بعدازظهر که من یهو دیدم شدم یه فرشته کوچولوی ٢سال و ٢ ماه و ٢ روز ٢ ساعت و ٢دقیقه و ٢ ثانیه جالبه مگه نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!   البته عمه جون یادش بود وبهمین مناسبت هم یه کیک کوچولو برام گرفت تا این ثانیه ها با مزه شیرینتری بیادمان بماند ...
29 آبان 1391

مراسم کیک خوری البته لعنت خدا بر یزید باد

                                   امروز به من خیلی خوش گذشت چون فشفشه های روی کیکو خیلی دوست دارم وکلی هورا کشیدم وتازشم کادوهایی هم دریافت کردم که خیلی خوشگل بودن ...
29 آبان 1391