شیر کوچولوی ما شیر کوچولوی ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات کودکی شیرشاه

اولین عید نوروز من

اول اینکه امیدوارم که عید بزرگ غدیر به همه دوست جونیهای خوبم خیلی خیلی خوش گذشته باشه و کلی انرژی گرفته باشید     حالا بقیه خاطراتمو براتون میگم               عید نوروز ١٣٩٠ فرا رسید و این اولین عید نوروز من بود کلی   هم عیدی گرفتم اولین روزشو همگی رفتیم خونه خاله مادربزرگم که خانمی پیر ولی بینهایت مهربون و دوست داشتنیه تازه همه میدونند که منو هم یه جور دیگه عاشقونه دوست داره خب منم خیلی دوستش دارم اون روز خیلی خوش گذشت چون با وجود کلی بچه و نوه و نتیجه های خاله بزرگه جون همه توجه بزرگترها جلب به من بود آخه من اون روز ...
14 آبان 1391

بدون عنوان

       خورشيد چراغکي ز رخسار عليست مه نقطه کوچکي ز پرگار عليست هرکس که فرستد به محمد صلوات همسايه ديوار به ديوار عليست ...
13 آبان 1391

روزها در خانه مادربزرگم

 دوستای عزیزم تا اونجایی براتون گفته بودم که برای صبح تا بعدازظهرها دیگه باید می اومدم مهد مادربزرگم خب حالا بقیه اش اون روزها میگذشت به بازی و مراقبت مادربزرگ از هیراد جونیتون , حدود یک ماه و نیم وضعیت بهمین منوال بود , دیگه یواش یواش داشتم یه کمی بزرگترو زورگوتر میشدم که روز شانزدهم دی اتفاق بدی رخ داد مامان بزرگ خوبم اون روز بخاطر تصادف  دچار شکستگی لگن شد این اتفاق همزمان با امتحانات  عمه جونم بود که طفلی عمه یی بعد از ده روز که بیمارستان کنار مامان بزرگم بود بعد از مرخص شدن مامانی حالا توخونه باید مراقب هر دوی ما می بود. دلم براش سوخت چون اون از بچه های خیل...
12 آبان 1391