همون حدود یکماهگی
دور و ور یکماهگیم بود که ختنه شدم من گریه کردمو بزرگترها جشن گرفتنو خندیدنو شیرینی خوردن بیرحمها اون روزها همش دمق بودم ولی کی اهمیت میداد فکر میکردند با دو تا گوگوری مگوری گفتنو واسه من ادا دراوردن من یادم میره ...