شیر کوچولوی ما شیر کوچولوی ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات کودکی شیرشاه

برای پنجمین بار در صفحات دوست خوبم شهرزاد

    از اول ماه هر روز به گیشه روزنامه فروشی سر میزدیم   ولی دست خالی برمیگشتیم   فکر میکردیم این ماه چاپ نمیشه که دیروز    پنجشنبه دوازده اردیبهشت بابایی با شماره جدید شهرزاد به خونه اومد   شماره 58 اردیبهشت 1392   البته  بابایی با لبخند خاصی به من مجله رو ورق زد   عکسم برای ششمین بار توی این مجله چاپ میشد   اینبار به خاطر نفرات برتر جشنواره زمستانه آسمان           صفحات شهرزاد رو که ورق میزدیم چشمم به عکس دوست آشنایی خورد &nbs...
13 ارديبهشت 1392

شونزده بدر هم رفتیم ددر

  شانزدهم فروردین امسال یعنی آخرین روز تعطیلات   به جشن نوروزی که تمام ایام عید در برج میلاد بر پا بود رفتیم   خیلی خیلی خوش گذشت   کلی بدو بدو روی زمین چمن ، وسایل بازی که من خیلی دوستشون دارم ، نمایشهای آداب و رسوم ورقصهای اقوام ایرانی   بالا و پائین پریدن موقع برنامه و موسیقی مخصوص ما کوچولوها   دیدن کلی حیوون مختلف  که اونجا بود   ونقاشی کشیدن با بچه ها   چیزهایی بودند که باعث شد طی تمام اون روز خنده از صورتم کنار نره   یه عموی مهربون هم به بچه های بزرگتر از من که قران می خوندن...
13 ارديبهشت 1392

سیزده بدر 1392

  بخاطر اینکه چند وقتی نتمون مشکل داشت   نتونستم تند تند همه خاطرات نوروز رو توی فروردین بنویسم   یه کمی دیر شد ولی اشکالی نداره   مهم نوشتنشه   خلاصه سیزده بدر امسال هم مثل سالهای گذشته   با عده ای از اقوام به پارک نزدیک خونه خاله زری(دختر خاله مامان منظر) رفتیم   فکر کنم به من از همشون بیشتر خوش گذشت   چون فارغ از همه مشکلات دنیا فقط شیطونی و بازی کردم ...
9 ارديبهشت 1392

هشت بدر 1392 در اطراف تهران

  هشتم عید امسال در اطراف تهران سپری شد   و از اونجایی من عاشق طبیعتم   خیلی خیلی بهم خوش گذشت کلی کنار رودخونه خاک بازی کردم   تازه دوباره سوار همون اسبی که پارسال شده بودم  هم شدم       موقع برگشتن مامانم و عمه جونی رفتند از یه شیرینی فروشی خیلی شیک   توی لواسون شیرینی بخرند که من باهمون لباسهای خاکی و موهای ژولی پولی   از توی ماشین با سیبی که توی دستم بود دویدم که برم   مثل همیشه شیرینی ...
7 ارديبهشت 1392

چنین روزهایی در دو سال پیش

  دقیقا دو سال و چهار روز پیش من بعد از دو ماه سینه خیز رفتن   اولین قدم چهار دست و پایی خودمو   در تاریخ سوم اردیبهشت 1390 برداشتم     و دقیقا فردای همون روز یعنی چهارم اردیبهشت   بعد از چندین ماه قان و قون آغوم آغوم ارتباط گرفتن   اولین کلمه رو گفتم   ماما   فرداش هم    بابا           ...
7 ارديبهشت 1392

نصفه روز متعلق به من از نوروز

  بعد از ظهر یکی از روزهای عید فقط به بیرون بردن من تعلق داشت   بازم رفتم شهربازی   کلی بازی کردم و خوش گذروندم   تازه درخواست گریم شدن هم دادم   فکر کنم خیلی بزرگ شدم  .....آخه    آخه از بازیهای خطرناک خیلی خوشم میاد آخر شب هم از خستگی به معنای تمام غش کردم اینم چند تا از عکسهای اولین رفتن من به شهربازیه   دقیقا یکسال پ...
25 فروردين 1392

بازی جدید در کاخ نیاوران

  روز سوم عید امسال یعنی نوروز ١٣٩٢   برای دیدن اخرین روز جشن نوروزی که در کاخ نیاوران    بر پا بود به اونجا رفتیم   خیلی ها اومده بودند و جشن زیبایی بود اما   من فقط از قسمت آهنگها و رقصهاشون خوشم میومد   تازه بعضی از برنامه ها هم با همکاری بنده اجرا میشد   چون همش اون وسط بودم   اینجا هم از این مکعبه توی میدون جلوی کاخ خوشم اومده         به افتخار رقصهای من کلی دست و سوت زده شد     بعد از رقصیدن گروه ........     ...
21 فروردين 1392

دومین بازدید هیراد جون از باغ وحش ارم

                                                                        عید امسال یعنی نوروز 1392 هم دقیقا مثل پارسال    برای دیدن حیوانات رفتم باغ وحش ارم   با دیدن اون همه حیوانات مختلف یکجا کلی ذوق زده شده بودم   تنها سوا...
19 فروردين 1392